ملودی عشق

کاش ؛ کسی پیدا می شد که بخواهد بشنود فریاد بی صدا را . . .

ملودی عشق

کاش ؛ کسی پیدا می شد که بخواهد بشنود فریاد بی صدا را . . .

مرگ

و نترسیم از مرگ

مرگ پایان کبوتر نیست

مرگ وارونه ی یک زنجره نیست

مرگ در ذهن اقاقی جاری ست

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد

مرگ با خوشه ی انگور می آید به دهان

مرگ مسئول قشنگیه پر شاپرک است

مرگ گاهی ریحان می چیند

مرگ گاهی ودکا می نوشد

گاه در سایه نشسته است و به ما می نگرد

و همه می دانیم

ریه های لذت ،  پر اکسیژن مرگ است

کاش همه ی اون هایی که از اینجا می رن برن یه جای بهتر ،  یه جای خوب

کاش خدا همه را ببخشه

کاش جوری زندگی کنیم که اگه یهو مجبور شدیم بریم

خوب بریم و کسی نباشه که از رفتنمون خوشحال بشه

ترک کردن

آدم ها در دو حالت همدیگر را ترک می کنند:

 

اول اینکه احساس کنند کسی دوستشون نداره

و

دوم اینکه احساس کنند یکی خیلی دوستشون داره

 

 ویکتور هوگو

آن روی سکه

ما همیشه

صداهای بلند را می شنویم،

پر رنگ ها را می بینیم،

سخت ها را می خواهیم،

 غافل از اینکه

خوب ها آسان می آیند،

بی رنگ می مانند،

بی صدا می روند.

قسم

قسم به عشقمون قسم همش برات دلواپسم

قرار نبود اینجوری شه یهو بشی همه کسم

راستی چی شد ، چه جوری شد اینجوری عاشقت شدم

شاید میگم تقصیر توست تا کم شه از جرم خودم

راستی چی شد ، چه جوری شد اینجوری عاشقت شدم

شاید میگم تقصیر توست تا کم شه از جرم خودم

 

به ملاقات آمدم ببین که دل سپرده داری

چگونه عمری از احساس عشق شدی فراری

نگاهم کن دلم را عاشقانه هدیه کردم

تو دریا باش و من جویبار عشقو در تو جاری

 

من از پروانه بودن ها من از دیوانه بودن ها

من از بازی یک شعلهٔ سوزنده که آتش زده بر دامان پروانه نمی ترسم

 

من از هیچ بودن ها از عشق نداشتن ها

از بی کسی و خلوت انسانها می ترسم

 

من از عمق رفاقت ها من از لطف صداقت ها

من از بازی نور در سینهٔ بی قلب ظلمت ها نمی ترسم

من از حرف جدایی ها مرگ آشنایی ها

من از میلاد تلخ بی وفایی ها می ترسم