یه مدت ناپدید شده بودم
باید خودم را پیدا می کردم
باید می فهمیدم تو این دنیا چی کارم
روز تولدم از همیشه خالی تر بودم
و بعد پر شدم از بیداری
تمام زندگیم تا اون روز یه توهم بود ، یه رویا ، یه دروغ
هیچی دیگه برام تو این شهر نمونده
تمام آدم ها و اتفاق هاش برام تکراریه ، از همه چی خسته شدم ، خسته
فهمیدم اون هام از من خسته شدن ، دیگه نمی خوان باشم
وقتش رسیده برم
به یه جای دور
اما رفتن آسون نیست
چند سالی طول می کشه
می خوام این چند سال باقی مونده را زندگی کنم ، زنده باشم ، بیدار باشم
می دونم وقتی برم برای همیشه می رم
می خوام تا هستم خوب باشم
پایان
و آغاز
یه آغاز دوباره و همیشگی
سلام گربی جون.خوبی؟چه خبرا؟نظر منم در مورد وبلاگت اینه که خیلی خوب بود.به قول معروف:خوشمان امد!راستی یه پیغام خارج از محدوده:من این هفته میام مشهد!اخ جون!رسیدم میزنگم.فعلا بای ی ی ی ی.
wow
به به
چه خبر خوبی
نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده
امید وارم هر چه زودتر ببینمت
آره
آره
آره
این تنها چیزیه که ازش مطمئنم
تنها چیز
و البته یه چیز دیگه
تنهایی
و تنها بودن
اینم چیزیه که
باید باورش کنم
باید بهش عادت کنم