ملودی عشق

کاش ؛ کسی پیدا می شد که بخواهد بشنود فریاد بی صدا را . . .

ملودی عشق

کاش ؛ کسی پیدا می شد که بخواهد بشنود فریاد بی صدا را . . .

در جستجوی زندگی

یه مدت ناپدید شده بودم

باید خودم را پیدا می کردم

باید می فهمیدم تو این دنیا چی کارم

 

روز تولدم از همیشه خالی تر بودم

و بعد پر شدم از بیداری

تمام زندگیم تا اون روز یه توهم بود ، یه رویا ، یه دروغ

 

هیچی دیگه برام تو این شهر نمونده

تمام آدم ها و اتفاق هاش برام تکراریه ، از همه چی خسته شدم ، خسته

فهمیدم اون هام از من خسته شدن ، دیگه نمی خوان باشم

 

وقتش رسیده برم

به یه جای دور

اما رفتن آسون نیست

چند سالی طول می کشه

 

می خوام این چند سال باقی مونده را زندگی کنم ، زنده باشم ، بیدار باشم

می دونم وقتی برم برای همیشه می رم

می خوام تا هستم خوب باشم

پایان

 

 

 

 

 

 

 

و آغاز

یه آغاز دوباره و همیشگی

 

پنج شنبه می خواستم اینو بنویسم

اما

جمعه اتفاقی افتاد که منصرف شدم

شنبه دوباره نظرم عوض شد

ولی دو هفته این تو نیامدم

مطمئن نبودم

هنوزم نیستم

ولی می نویسم

شاید چون تنها کاریه که می تونم بکنم

 

 

زمانی می گفتم اگه منم مجبور شم برم چی !

اگه اون هم این انتخاب را بکنه ، که راه درست را بره !

و تمام شدم .

 

اینجا منم ، فقط من * *

فک کردم یه بلاگ جدید بسازم و نوشته هام را از هم جدا کنم

آخه موضوعاتش داره یکم زیاد می شه

از حالا حرفهای خودم تو اون می نویسم

همه چیزو مثل یه دفتر خاطرات  

 

از این به بعد تقریبا هر روز یا حداکثر یه روز در میون آپم یادتون نره

( تو هر دو تاش )

 

توضیح :

( دو شنبه ۱۳ ام )

آدرسش تو لینک هام هست چرا می گین پیدا نمی شه

یه سر برین plz - مرسی

 

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این دفعه نه یک شعر؛ نه یک داستان؛ و نه یک حرف تازه

 

فقط یه سوال دارم یه سوال قدیمی اما بی جواب

 

 

                                                  عشق یعنی چی ؟! ؟!‌ ؟!

 

 

چیزی من فهمیدم اینه که خیلی چیز ها را از دست می دی تا مفهومش را پیدا کنی

 

و بعد از این که معنا شو فهمیدی می بینی کسیو که عاشقش بودی از دست دادی

 

( تعجب نکنبن اگه اول این داستان را نمی دونین تو بلاگ قبلیم همشو نوشتم ؛ این تو هم اضافه اش می کنم ؛ منتهی زمانی که پایانش را هم بدونم ؛

زمانی که مطمئن شم ؛ زمانی که . . . )

به رنگ پرواز

و من حالا دیگه دنیا را یک رنگ دیگه می بینم

به رنگ پرواز

. . .

حالا می تونم از توی آسمون ها دنیا را از بالا ببینم

بدون این که خودم را بالای دنیا ببینم

و این راز پرواز پرنده ای که می خواد پروازش در آسمان جاودان بمونه

تولدی دوباره

مهم ترین مساله اینه که من عوض شدم، خیلی

می تونم بگم دوباره متولد شدم

و اینو مدیون خیلی چیزها هستم

من برگشتم

من برگشتم

و این بار برای همیشه ، خواهم ماند

 . . .

 

حالا برگشتم با یه عالمه حرف برای گفتن

و یه عالمه رویا برای تصویر کردن

و یه عالمه امید برای پیدا کردن " . . . "

 

یه چیز خیلی با ارزش ، 

که فعلاً چیزی ازش نمی گم . . .

من آمده ام

من آمده ام

با یک دنیا حرف

با یک آسمان صدا

با یک جهان آرزو

 

می خواهم باشم

می خواهم سخن بگویم

می خواهم فریاد برآورم

 

و امید دارم

هنوز کسی هست

که بخواهد گوش دهد

بی آن که بخندد

بی آن که بگریزد

و بی آن که محکوم کند

. . .

ملودی عشق

کاش ؛

 قلب آدمها آنقدر بزرگ بود

که می شد حرف ها را مستقیم گفت

- اما -

افسوس راهی به جز نوشتن باقی نمانده

 شاید هنوز کسی برای گوش دادن مونده باشه

. . .  ! !