ملودی عشق

کاش ؛ کسی پیدا می شد که بخواهد بشنود فریاد بی صدا را . . .

ملودی عشق

کاش ؛ کسی پیدا می شد که بخواهد بشنود فریاد بی صدا را . . .

مرگ

و نترسیم از مرگ

مرگ پایان کبوتر نیست

مرگ وارونه ی یک زنجره نیست

مرگ در ذهن اقاقی جاری ست

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد

مرگ با خوشه ی انگور می آید به دهان

مرگ مسئول قشنگیه پر شاپرک است

مرگ گاهی ریحان می چیند

مرگ گاهی ودکا می نوشد

گاه در سایه نشسته است و به ما می نگرد

و همه می دانیم

ریه های لذت ،  پر اکسیژن مرگ است

کاش همه ی اون هایی که از اینجا می رن برن یه جای بهتر ،  یه جای خوب

کاش خدا همه را ببخشه

کاش جوری زندگی کنیم که اگه یهو مجبور شدیم بریم

خوب بریم و کسی نباشه که از رفتنمون خوشحال بشه

قیر شب * *

دیرگاهی است در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است

بانگی از دور مرا می خواند

لیک پاهایم در قیر شب است

 

دست جادویی شب

در به روی من و غم می بندد

می کنم هر چه تلاش

او به من می خندد

 

نقش هایی که کشیدم در روز

شب ز راه آمد و با دود اندود

طرح هایی که فکندم در شب

روز پیدا شد و با پنبه زدود

زندگی

زندگی سیبی ست،

گاز باید زد با پوست .

من

پشت لبخندی پنهان هر چیز

روزنی دارد دیوار زمان

که از آن

چهره من پیداست

چیزهایی هست، که نمی دانم

می دانم، سبزه ای را بکنم خواهم مرد

میروم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم

راه می بینم در ظلمت، من پر از فانوسم

من پر از نورم و شن

و پر از دار و درخت

پرم از راه، از پل، از رود، از موج،

پرم از سایه برگی در آب،

                                               چه درونم تنهاست.

خدا

و خدایی که در این نزدیکی ست

لای این شب بو ها

پای آن کاج بلند

روی آگاهی آب

روی قانون گیاه