خواب دربان را به راهی برد
بی صدا آمد کسی از در
در سیاهی آتشی افروخت
بی خبر اما
که نگاهی در آتش سوخت
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است .
بذار اون پرنده باشم که با تن زخمی اسیره / عاشقه مرگه که شاید توی دست تو بمیره . . .
و من حالا دیگه دنیا را یک رنگ دیگه می بینم
به رنگ پرواز
. . .
حالا می تونم از توی آسمون ها دنیا را از بالا ببینم
بدون این که خودم را بالای دنیا ببینم
و این راز پرواز پرنده ای که می خواد پروازش در آسمان جاودان بمونه
چه سخت است انتظار
حالا می فهمم
اشتباه بزرگی بود
دیگر تکرار نخواهد شد
هرگز
.
زندگی سیبی ست،
گاز باید زد با پوست .
مهم ترین مساله اینه که من عوض شدم، خیلی
می تونم بگم دوباره متولد شدم
و اینو مدیون خیلی چیزها هستم