و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه ی یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری ست
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ با خوشه ی انگور می آید به دهان
مرگ مسئول قشنگیه پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می چیند
مرگ گاهی ودکا می نوشد
گاه در سایه نشسته است و به ما می نگرد
و همه می دانیم
ریه های لذت ، پر اکسیژن مرگ است
کاش همه ی اون هایی که از اینجا می رن برن یه جای بهتر ، یه جای خوب
کاش خدا همه را ببخشه
کاش جوری زندگی کنیم که اگه یهو مجبور شدیم بریم
خوب بریم و کسی نباشه که از رفتنمون خوشحال بشه
ما به فریاد خوشیم گرچه سودی نبریم
به ما هم سری بزنید . موفق باشید .
سلام.
خوبین؟
ببخشید اصلا متوجه نشدم منظورتون رو!یعنی چی چقدر زود دیر می شود؟
یعنی فقط وقتی آدم ها می میرن
همه یادشون می افته چقدر دوستشون داشتن
یعنی تو مراسم تدفین کسایی میان
که اگه اون آدم نمی مرد
تا ۱۰۰ سال دیگه هم بهش سر نمی زدن
سلام
گر چه لازم هست که راجع به مرگ صحبت شه اما چرا اینجا؟
ازتون خبری نیست
فراموش شدیم؟!؟!؟!؟!؟
تا بعد
آپم
بای بای
شاید چون این بلاگ ها بیانگر منن و زندگیم
و اینم یه صفحه از ورق تلخش
که الان زمانش رسیده
این جا ،
تنها جایی است که من فقط یک بار از ان عبور میکنم ...
بگذار هر کاری از دستم بر میاید برای این ادم ها ،انجام بدهم ..
بگذار به من سخت بگذرد و به دیگران خوش ..
قرن ها این گونه زیسته ام
اما
امروز واقعا خسته ام
دلم گرفت
دل من سال ها ست گرفته
سلام
زیاد بهت سر میزنم ولی بعضی وقتا یادداشت نمی زارم
خوشحالم می کنی به هم سر میزنی
موفق باشی
خوب عزیزم
من که غیب گویی بلد نیستم
وقتی نظر ندادی چه جوری بفهمم اومدی
:-(
دیگر به احترام دلم، قلب جنون نمی زند
عشق هم دگرسری به بیستون نمی زند
چنان در این غروب ها اسیر بوی غربتم
که دست عاشقمبه جز طرح فسون نمی زند
خسته تر از همیشه ام، شکسته تر ز شیشه ام
برایسقف بی کسی، کسی ستون نمی زند
به پاس زخم های من که تا همیشه زندهاند
بلوغ گریه هم سری به بغض خون نمی زند
بیا و شیشه مرا به احترام دفنکن
که سالهاست در غمت به بیستون نمی زند
اینو بدون که مرگ پایان کبوتر نیست
یا به قولی:
تا شقایق هست زندگی باید کرد
آره
اینو باور دارم
سلام
خوبی؟
من ۲ تا بلاگتو خوندم
اما منظور و درکت رو از مرگ نفهمیدم
خدای نکرده تازگی کسی رو از دست دادی؟
یا خودت باز خدای نکرده دلت میخواد به مرگ برسی؟
هر چی باشه مرگ حق همه هست
و بعضی به آرامش می رسند و بعضی دیگه نه
ان شاالله همه ما عاقبت به خیر میشیم
مانا باشی عزیز
گزینه ی اول
اون هم درست روز قبل نوشتن اینا
به طور کاملا غیر منتظره
هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود
هراس من باری
همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد
جستن
یافتن
و آنگاه به اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش بارویی پی افکندی
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد
حاشا
حاشا
که هرگز از مرگ هراسیده باشم
شاملو
به تو تسلیت و به خودش و به روح بزرگش تبریک میگم
سلام
من با آغوشباز از مرگ استقبال می کنم. چون مرا به آنچه که باید می رساند...
واسم مهم نیست بقیه چی میگن. آدم خوبی بودم یا بد؟
حیف بود یا نبود.
زود بود یا دیر
یا هر حرف دیگه...
مهم نیست.
مهم اینه که ما باید یه روزی بریم. از اینجا...
دیر نمیشه. هیچوقت برای زندگی دیر نیست هیچوقت مرگ زود سراغمون نمیاد..
شاید باشی آبجی گلم..
بای...
راستی اون یکی وبلاگمو دیگه روبه راهش کردم...
هر از گاهی یه سری هم به اون بزنی بد نیست...
ولی شعر نیست داخشلش. متنهای روزانمه...
بخونی اولیشو میفهمی چه نوع متنیه.
تا بعد
سلام دوست نازنینم. خوبی؟
آپ خیلی قشنگی کردی. آفرین به تو .
آره ولی مرگ حقه. اما واقعا تلخه. نه برای خود نه. دیدن مرگ عزیزان تلخه.
مثل من که صمیمی ترین دوستم ٬ ۱۴ فروردین ۸۷ ٬ فوت کرد.
آپ زیبایی بود.
موفق باشی گلم.
می دونم
هون طور که مطمئنم همه ی اونایی که میرن
الان یه جای بهترن
هر جا باشه
سلام
خوبین :-)
مرسی حوصله کردی بهد از مدتها به ما هم سر زدین :-)
هر جا هستی دلت شاد باشه تنت سالم
راستی منم از مرگ نمی ترسم مثه سهراب
سلام همسایه
قهری با من ؟
سر نزدی چند وقته
در مورد مرگ نوشته بودی...
یه روز داشتم فکر میکردم که اگر من یه روز بمیرم چه اتفاقی می افته...
آخرشم این رو توی دفترچه خاطراتم نوشتم که گفتم شاید مرتبط باشه به نوشته تو:
یک آآآه برای آنهایی که دوستم دارند
و یک لبخند برای آنهایی که از من متنفرند
این است مرگ من
و دیگر هیچ
قطره ای اشک برای آخرین بار
و لبخندی برای اولین بار
همه چیزیست که برایم می ماند
حسرتی برای فرصتهای از دست رفته
و امیدی به آنچه برایم مانده
حقیقتاً چه چیزی برایم خواهد ماند؟
در ورای این چاه تاریک؟
نمیدانم
و باز هم سخن آن شاعر را تکرار می کنم:
یک آآآه برای آنهایی که دوستم دارند
و یک لبخند برای آنهایی که از من متنفرند
آبجی گلم . امیدوارم که همیشه شاد باشی...
تابعد
راست می گی دقیقا همینه
فقط یک آه
و یا یک لبخند
و دیگر هیچ
مرگ پایان همه چیز نیست
مرگ مانند سلام آغاز است
آغاز زیبایی آغاز وصال آغاز ...
سلام عزیزم:
خوبی؟؟
مرگ هیچ وقت ترس نداره..
با مرگ گویی دوباره زنده میشویم..
جهنم و بهشت ما هیمین دنیاست..خودمون توشه یی خودمون و اون دنیامون را رقم میزنیم..همه چی بستگی به خودمون داره/....
فدای تو بشم انگاری مطلب وب منو نخوندی این دفعه چونئ نظری در این رابطه به من ندادی...
فدای تو
یا حق!!
من ؟!؟!!؟!
کِی ؟!؟!؟!!؟
من هر وقت اومدم نظر دادم
نوشته ات را هم خوندم
اگه نخونمش
مثل خیلی ها نمی گم
خوندم
قشنگ بود آموزنده بود و ...
می گم اومدم نخوندم
همین .
این خود ما آدما هستیم که باید کاری کنیم خوب زندگی کنیم و بعد از مرگم به خوبی یادمون کنن.
تا که بودیم کسی ، گشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتیم همه یار شدند ، خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر آیینه بدانیم چو هست ، نه در آن وقت که اقبال شکست
نه
نه موافق نیستم
اگه بخوای واقعا خوب باشی
تعداد کسایی که ازت متنفرن بیشتر از وقتیه که بخوای بد باشی
!!!
سلام
آزویم اینست نتراود در چشم تو اشک مگر از شوق زیاد و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تورا می خواهد.............
ممنون که این موضوعو انتخاب کردی .....
من انتخاب نکردم
همه ی نوشته هام برگفته از اتفاق هاییه که برام می افته
پس من اون ها را انتخاب نمی کنم
اونا منو انتخاب می کنن
یه روز صبح که از خواب بیدار شدم با همه وجودم آرزو کردم که امروز برم تو کما یا بمیرم یا برم به یه خواب طولانی...........چون انگار خیلی دلزده از دنیا و آرزوهاش بودم. بگذریم که اون روز اتفاقی افتاد و خیلی به من خوش گذشت.راستش رو بخوای هر روز صبح که میرم سراغ روزم و ... یه جورایی انتظار مرگ خودم رو دارم.. فکر میکنم دیگه برنمیگردم...فکر میکنم بهتره که همیشه به امروزمون امیدوار باشیم .راستش ملودی با تو درد و دل میکنم این فکر روزانه منو خیلی آزار میده.ولی همیشهوقتی دارم برمیگردم احساس میکنم چقدر امروز زود تمام شد.امروز هم روز من بود حیف که درست درکش نکردم!
-------------------------------------------------------------
ملودی عزیز
همیشه شاد باشی
جوابتو میل می کنم
گرچه شاید یکم دیر باشه
ولی خب نبودم
سلام خانومی...
کلی هر دوتا وبلاگت رو خوندم کامنت تمام دوستای خوبت رو خوندم تا شاید بفهمم چی شده که از مرگ صحبت کردی...
بهت تسلیت می گم... به تو و تمام بازمانگان آن عزیز سفر کرده تسلیت می گویم و صبری عظیم را از ایزد منان خواستارم...
خیلی سخت دیدین سفر کردن عزیزی را و سخت تر از آن دیدن سفر غیره منتظره و ناگهانی عزیزی...
باسم دعا کن وقتی هم نوبت من شد با کوله باری پر سفر را آغاز کنم... باسم دعا کن من هم زیبا سفرم را آغاز کنم...
یه ریزه اینجا حرف زدم یه کوچولو هم توی اون وبلاگت...
عاشق شاد و موفق باشی
****************************************سارا*****
مرسی
مطمئنم زیبا سفر می کنی
وقتی زمانش برسه
نمی تونم توضیح بدم درست
من اونو شاید خیلی دوست نداشتم
شوکه بودم
چون می دونستم داره می میره
و مرد
بدون این که بقیه بفهمن
سلام خوبی شما...؟
ببخشید که اینقدر دیر جواب میدم...
با اجازتون من یک وب جدید ساختم به همراهی نامزدم ...
خوشحال میشم به من سر بزنی...
به امید دیدار...
بای بای...
وای وای وای
خب وقتی مثله من یه قرن دیر بیای یه قرنم دیر می فهمی اتفاقا رو
به زودی میام
خیلی زود
و تبریک
----------------------------------------------------------------------------
وای نه این آدرسو که می گه موجود نمی باشه
اون یکی بلاگتم که خالیه
من نمی تونم پیداتون کنم :(
ســــــــــلام گلم
چه طوری؟
عاشق شاد و موفق باشی
****************************************سارا*****
سلام
مرسی
سلام ( گل )
عذر خواهم برای کامنت بی ارتباط با مطلب شما
در پی دوستانی که بر مطلب باور من پیام گذاشته اند به وبلاگ شما رسیده ام
قصدم از گذاشتن این پیام
1 تشکر از شما برا ی لطفی که به من داشته اید و
2 دعوت از شما برای بازدید مجددتن از وبلاگم
با آرزوی بهترینها برایتان
حمید
این کارت به نظرم خیلی قشنگ بود
که برگشتی جوابمو بخونی
حتما میام
------------------------------------------------------------
وای نه بازم
این بلاگو می گه موجود نیست
چه طوری پیدات کنم :(
کم مینویسی؟
بیشتر می شه از الان به بعد