ملودی عشق

کاش ؛ کسی پیدا می شد که بخواهد بشنود فریاد بی صدا را . . .

ملودی عشق

کاش ؛ کسی پیدا می شد که بخواهد بشنود فریاد بی صدا را . . .

سوگند

مهتاب مرده است /

در من ستاره نیست /

اما به چشمان تو سوگند /

از آسمان پرم /

 

من این عهد را باور کردم

می خواستم آسمان را حس کنم

اما درست هنگامی که به یک قدمی اش رسیدم

ترسیدم

و اون زمانی بود که گفت

امشب نقش تاریک دلم نورانی ست / 

. . .

امشب تمام شدم در نهایت مهربانم /

. . .

 

اما نخواست بگه ادامه ی

امشب مهربانی مرا همراه هست که . . .

 

و من ترسیدم که حدس بزنم

و من ترسیدم باور کنم که داره اتفاق می افته

و زمانی شهامت باورش را پیدا کردم که دیر شده بود

خیلی دیر

 

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این دفعه نه یک شعر؛ نه یک داستان؛ و نه یک حرف تازه

 

فقط یه سوال دارم یه سوال قدیمی اما بی جواب

 

 

                                                  عشق یعنی چی ؟! ؟!‌ ؟!

 

 

چیزی من فهمیدم اینه که خیلی چیز ها را از دست می دی تا مفهومش را پیدا کنی

 

و بعد از این که معنا شو فهمیدی می بینی کسیو که عاشقش بودی از دست دادی

 

( تعجب نکنبن اگه اول این داستان را نمی دونین تو بلاگ قبلیم همشو نوشتم ؛ این تو هم اضافه اش می کنم ؛ منتهی زمانی که پایانش را هم بدونم ؛

زمانی که مطمئن شم ؛ زمانی که . . . )