دیروز با یک دسته گل اومدی به دیدنم
با یک نگاه مهربون
همون نگاهی که سال ها آرزوش را داشتم و ازم دریغ می کردی
گریه کردی
گفتی دلت برام خیلی تنگ شده
می خواستم اشک هات را از رو صورتت پاک کنم ولی نمی تونستم
فقط نگاهت کردم
. . .
تو رفتی
ولی سنگ قبرم خیسه خیس بود !
من
هرگز نباید این قدر دیر برسم
چون در اون صورت خودم هم زنده نخواهم بود .
زندگی پژمردن یک برگ نیست
بوسه ای در کوچه های مرگ نیست
زندگی یعنی ترحم داشتن
با شقایق ها تفاهم داشتن
شاید زندگی آن جشنی نباشد، که آرزویش را داشتی
اما حال که به آن دعوت شدی
تا می توانی زیبا برقص
خواب دربان را به راهی برد
بی صدا آمد کسی از در
در سیاهی آتشی افروخت
بی خبر اما
که نگاهی در آتش سوخت
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است .
بذار اون پرنده باشم که با تن زخمی اسیره / عاشقه مرگه که شاید توی دست تو بمیره . . .