چه طور می توانم، دوستت نداشته باشم
وقتی چشمانم هر دم به خاطر تو می بارن
وقتی که تو تمام قلبم را گرفتی
وقتی دلم هر روز برات شور می زنه
وقتی قلبم واسه تو می زنه
وقتی به خاطر تو زنده ام
چه طور می تونم دوستت نداشته باشم
چه طور می تونم فراموشت کنم ؟ !
خنده ات را به همه بده
ولی لبانت را به یک نفر
عشقت را به همه بده
ولی وجودت را به یک نفر
بذار همه عاشقت باشند
ولی خودت عاشق یک نفر
فک کردم یه بلاگ جدید بسازم و نوشته هام را از هم جدا کنم
آخه موضوعاتش داره یکم زیاد می شه
از حالا حرفهای خودم تو اون می نویسم
همه چیزو مثل یه دفتر خاطرات
از این به بعد تقریبا هر روز یا حداکثر یه روز در میون آپم یادتون نره
( تو هر دو تاش )
توضیح :
مهتاب مرده است /
در من ستاره نیست /
اما به چشمان تو سوگند /
از آسمان پرم /
من این عهد را باور کردم
می خواستم آسمان را حس کنم
اما درست هنگامی که به یک قدمی اش رسیدم
ترسیدم
و اون زمانی بود که گفت
امشب نقش تاریک دلم نورانی ست /
. . .
امشب تمام شدم در نهایت مهربانم /
. . .
اما نخواست بگه ادامه ی
امشب مهربانی مرا همراه هست که . . .
و من ترسیدم که حدس بزنم
و من ترسیدم باور کنم که داره اتفاق می افته
و زمانی شهامت باورش را پیدا کردم که دیر شده بود
خیلی دیر
این دفعه نه یک شعر؛ نه یک داستان؛ و نه یک حرف تازه
فقط یه سوال دارم یه سوال قدیمی اما بی جواب
عشق یعنی چی ؟! ؟! ؟!
چیزی من فهمیدم اینه که خیلی چیز ها را از دست می دی تا مفهومش را پیدا کنی
و بعد از این که معنا شو فهمیدی می بینی کسیو که عاشقش بودی از دست دادی
( تعجب نکنبن اگه اول این داستان را نمی دونین تو بلاگ قبلیم همشو نوشتم ؛ این تو هم اضافه اش می کنم ؛ منتهی زمانی که پایانش را هم بدونم ؛
زمانی که مطمئن شم ؛ زمانی که . . . )
« تو چشام چی دیدی
از چشام چی خوندی
یه خنجر زهر آلود بر می دارم چشام رو . . . »
یکی به من بگه
اگه یه روز یه نفر همچین چیزی بهت بگه چی جوابشو می دی
اونم نه یه آدم معمولی
یکی که خیلی دوسش داری
یکی که . . .
چی جوابشو بدم ؟ ! ؟ !
نگرانم
خیلی
. . .
یه روز گذشته
و من نمی دونم
نمی دونم چرا نمی تونم بهش چیزی بگم
یه ساعت به صفحه ی موبایلم نگاه کردم اما حتی یک کلمه هم ننوشتم
منتظرم تا اون یه چیزی بگه
تا شاید
نمی دونم
دلم خیلی تنگ شده
فقط همین
یادت باشه دنیا گرده
هر وقت احساس کردی به آخرش رسیدی
شاید تو نقطه ی شروع باشی ! ! !
از کسی که دوستش داری، ساده دست نکش
شاید دیگر هیچ کس را مثل اون دوست نداشته باشی
و
از کسی هم که دوستت داره، بی تفاوت عبور نکن
شاید هیچ وقت هیچ کس تو را مثل او دوست نداشته باشه
من تو را می بینم
من تو را در تپش پنجره ها می بینم
من تو را از پس آن جوی روان می بینم
تو همانی هستی که پر از بارانی
تو همه هستی منی
می تو را می بینم
پشت آن ابر سیاه