پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان
که از آن
چهره من پیداست
چیزهایی هست، که نمی دانم
می دانم، سبزه ای را بکنم خواهم مرد
میروم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت، من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه، از پل، از رود، از موج،
پرم از سایه برگی در آب،
چه درونم تنهاست.
و حالا من اینجام با یه دل عاشق
و کسی که دوستش دارم
به وسعت کهکشان
چون او کسیه که می فهمه
ارزشه آزادی کبوتر را
لطافت نسیم بهاری را
. . .
و ایمان داره
به راز گل سرخ
. . .
کسی که چشم هاش را شسته
و جور دیگه ای دنیا را می بینه
عشق مثل یه گنجشک می مونه
اگه محکم بگیریش . . . می میره
اگه شل بگیریش . . . می پره
پس سعی کن یه طوری بگیریش ،
که آرام تو دست هات خوابش ببره .
دستانم بو گل می داد ،
مرا به چیدن گل محکوم کردند
- اما -
هیچ کسی فکر نکرد
شاید من گلی کاشته ام ! ؟
در مکتب ما رسم فراموشی نیست
در مسلک ما عشق هم آغوشی نیست
مهر تو اگر به هستی ما افتاد
هرگز به سرش خیال خاموشی نیست
فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می شکند بازارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ای که از کوچه معشوقه ما می گذری
بر حذر باش که سر می شکند دیوارش
آن سفر کرده که صد قافله دل همراه اوست
هر کجا هست خدا به سلامت دارش
و خدایی که در این نزدیکی ست
لای این شب بو ها
پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب
روی قانون گیاه