-
تخت جمشید
چهارشنبه 10 بهمن 1386 16:25
در تصاویر حکاکی شده بر سنگ های تخت جمشید هیچ کس عصبانی نیست هیچ کس سوار بر اسب نیست هیچ کس را در حال تعظیم نمی بینید برده داری مرسوم نبوده در بین این همه پیکر تراشیده شده، حتی یک تصویر برهنه وجود ندارد !
-
بی تو
چهارشنبه 10 بهمن 1386 16:05
من بیهوده می خواهم، از یاد تو بگریزم ای همه هستی من، از مهر تو لبریزم تو دریای من هستی، هرگز از خود مرانم من ساحلی غریبم، باید با تو بمانم بی تو، چون کویر تشنه ی آبم بر موج هستی چون حبابم، بی قرارم و بی تابم بی تو، چون کتاب بسته ای هستم شاخه ی شکسته ای هستم، عابر خسته ای هستم
-
به موبایلم نگاه کردم این sms اومد :
سهشنبه 9 بهمن 1386 08:35
دیروز با یک دسته گل اومدی به دیدنم با یک نگاه مهربون همون نگاهی که سال ها آرزوش را داشتم و ازم دریغ می کردی گریه کردی گفتی دلت برام خیلی تنگ شده می خواستم اشک هات را از رو صورتت پاک کنم ولی نمی تونستم فقط نگاهت کردم . . . تو رفتی ولی سنگ قبرم خیسه خیس بود ! من هرگز نباید این قدر دیر برسم چون در اون صورت خودم هم زنده...
-
زندگی ۲
سهشنبه 9 بهمن 1386 00:05
زندگی پژمردن یک برگ نیست بوسه ای در کوچه های مرگ نیست زندگی یعنی ترحم داشتن با شقایق ها تفاهم داشتن
-
سال ها
سهشنبه 9 بهمن 1386 00:03
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد
-
جشن
سهشنبه 9 بهمن 1386 00:02
شاید زندگی آن جشنی نباشد، که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شدی تا می توانی زیبا برقص
-
خواب
سهشنبه 9 بهمن 1386 00:01
خواب دربان را به راهی برد بی صدا آمد کسی از در در سیاهی آتشی افروخت بی خبر اما که نگاهی در آتش سوخت
-
پرنده
سهشنبه 9 بهمن 1386 00:00
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است .
-
هرگز نخواهم گذاشت ، سر انجام عشقمان این شود !
یکشنبه 7 بهمن 1386 14:51
-
بذار اون پرنده باشم . . .
یکشنبه 7 بهمن 1386 14:46
بذار اون پرنده باشم که با تن زخمی اسیره / عاشقه مرگه که شاید توی دست تو بمیره . . .
-
گناه
یکشنبه 7 بهمن 1386 14:18
با خیال تو به سر بردن اگر هست گناه با خبر باش که ما غرق گناهیم همه شب
-
به رنگ پرواز
یکشنبه 7 بهمن 1386 14:11
و من حالا دیگه دنیا را یک رنگ دیگه می بینم به رنگ پرواز . . . حالا می تونم از توی آسمون ها دنیا را از بالا ببینم بدون این که خودم را بالای دنیا ببینم و این راز پرواز پرنده ای که می خواد پروازش در آسمان جاودان بمونه
-
هرگز
یکشنبه 7 بهمن 1386 14:11
چه سخت است انتظار حالا می فهمم اشتباه بزرگی بود دیگر تکرار نخواهد شد هرگز .
-
زندگی
یکشنبه 7 بهمن 1386 10:36
زندگی سیبی ست، گاز باید زد با پوست .
-
تولدی دوباره
یکشنبه 7 بهمن 1386 10:35
مهم ترین مساله اینه که من عوض شدم، خیلی می تونم بگم دوباره متولد شدم و اینو مدیون خیلی چیزها هستم
-
فقط دو راه
یکشنبه 7 بهمن 1386 10:34
فراموش کن چیزی را که نمی تونی به دست بیاری و به دست بیار چیزی را که نمی تونی فراموش کنی
-
من
یکشنبه 7 بهمن 1386 10:34
پشت لبخندی پنهان هر چیز روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست چیزهایی هست، که نمی دانم می دانم، سبزه ای را بکنم خواهم مرد میروم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم راه می بینم در ظلمت، من پر از فانوسم من پر از نورم و شن و پر از دار و درخت پرم از راه، از پل، از رود، از موج، پرم از سایه برگی در آب، چه درونم تنهاست.
-
من و تنهایی
یکشنبه 30 دی 1386 16:41
و حالا من اینجام با یه دل عاشق و کسی که دوستش دارم به وسعت کهکشان چون او کسیه که می فهمه ارزشه آزادی کبوتر را لطافت نسیم بهاری را . . . و ایمان داره به راز گل سرخ . . . کسی که چشم هاش را شسته و جور دیگه ای دنیا را می بینه
-
درد
یکشنبه 30 دی 1386 16:01
دردی هست و اگر نه درمانی، همدردی شاید تسلایی باشد!
-
عشق
یکشنبه 30 دی 1386 16:00
عشق مثل یه گنجشک می مونه اگه محکم بگیریش . . . می میره اگه شل بگیریش . . . می پره پس سعی کن یه طوری بگیریش ، که آرام تو دست هات خوابش ببره .
-
راز گل
یکشنبه 30 دی 1386 15:58
دستانم بو گل می داد ، مرا به چیدن گل محکوم کردند - اما - هیچ کسی فکر نکرد شاید من گلی کاشته ام ! ؟
-
کاش باور کنی
یکشنبه 30 دی 1386 15:50
در مکتب ما رسم فراموشی نیست در مسلک ما عشق هم آغوشی نیست مهر تو اگر به هستی ما افتاد هرگز به سرش خیال خاموشی نیست
-
بلبل و گل
یکشنبه 30 دی 1386 15:48
فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش جای آن است که خون موج زند در دل لعل زین تغابن که خزف می شکند بازارش بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش ای که از کوچه معشوقه ما می گذری بر حذر باش که سر...
-
خدا
یکشنبه 30 دی 1386 15:44
و خدایی که در این نزدیکی ست لای این شب بو ها پای آن کاج بلند روی آگاهی آب روی قانون گیاه
-
آغاز
یکشنبه 30 دی 1386 15:24
-
من برگشتم
یکشنبه 30 دی 1386 13:48
من برگشتم و این بار برای همیشه ، خواهم ماند . . . حالا برگشتم با یه عالمه حرف برای گفتن و یه عالمه رویا برای تصویر کردن و یه عالمه امید برای پیدا کردن " . . . " یه چیز خیلی با ارزش ، که فعلاً چیزی ازش نمی گم . . .
-
من آمده ام
شنبه 29 دی 1386 14:12
من آمده ام با یک دنیا حرف با یک آسمان صدا با یک جهان آرزو می خواهم باشم می خواهم سخن بگویم می خواهم فریاد برآورم و امید دارم هنوز کسی هست که بخواهد گوش دهد بی آن که بخندد بی آن که بگریزد و بی آن که محکوم کند . . .
-
ملودی عشق
شنبه 29 دی 1386 14:11
کاش ؛ قلب آدمها آنقدر بزرگ بود که می شد حرف ها را مستقیم گفت - اما - افسوس راهی به جز نوشتن باقی نمانده شاید هنوز کسی برای گوش دادن مونده باشه . . . ! !